-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 شهریور 1393 21:17
سلام خدا خدای مهربون خودم سلام خدا جون من برگشتم ببخش یادم رفت تنها نیستم ومن تیمای همیشه دوستم تیما به خدا که می رسد تیمای همیشه دوست می شود.... منو ببخش بخاطر غیبتم خدایا تا تو رو دارم هرگز تنها نیستم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 شهریور 1393 21:06
آیه ی قرآن کریم به صراحت داشتن دوست از جنس مخالف رو رد و طرد میکنه ... یعنی پاکی قبل از ازدواج خواست خالق و امر به مخلوق است ... اما دو آیه : 1- مُحْصَنَاتٍ غَیرَ مُسَافِحَاتٍ وَ لَا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ (نساء - 25) ترجمه : به شرط آنکه (آن زنان) پاکدامن باشند، نه به طور آشکار مرتکب زنا شوند و نه دوست پنهانی بگیرند...
-
زیر باران در سکوت قطره ها
پنجشنبه 13 شهریور 1393 11:33
مرگ من روزی فرا خواهد رسید زیر باران در سکوت قطره ها می سپارندم آن روز در آغوش خاک می نگارند بر سنگ قبرم "فوت فوت " من نمی بینم دگر گل های باغ باغ من پژمرد فقط خاشاک ماند آی مادر کودکت ناکام ماند تلخی دنیا فقط در کام ماند آی مادر کوله بارم خالی است بر دو چشمم اشک هایم جاری است گوش کن مادر صدای قطره هاست؟ باز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 شهریور 1393 12:44
گنبدی طلا سهم چشم های من نبود ؟! جمعه در حرم با تو انتظار کشیدن سهم من نبود؟ یک امام رضا زمزمه کردن سهم لب های من نبود؟ مشهدت کجاست؟ چه دور می کنید راه را این جنون من بس نبود؟ یک حرم نگاه یک نگاه .... سهم من نبود.... مشهدت کجاست ؟ این جمعه مهمان حرم کیست؟ جمکران تا حرم راه دور نیست؟ خوش به حال زائرت جمعه بوی نرگس می...
-
کودک ینی......
پنجشنبه 2 مرداد 1393 14:10
کودک ینی لوح سفید بی غل و غش بی سیاهی و تیرگی بی بغض و کینه بی خشم و اخم بی سیاست بی دفاع بی تفنگ حتی بی سنگ ! این روز ها در زمین غزه علی اصغر ها چه معصومانه تشنه خواب رفته اند! رقیه ها در خانه خود غرق در خون اسیر گشته اند ! کربلاست غزه ! حسین کربلای دو کجایی؟ باز کن راه را قدس چشم به راه مانده است....
-
تقدیم به کسانی که با ذهنی تهی قلبشان آیینه کاری است!
سهشنبه 17 تیر 1393 01:29
زهرا با شیطنت همیشگیش از ستاره پرسید دوست داری شوهر کنی؟ خندید گفت ن ..می ..دونم و سرشو و دستاشو تکون میداد بعد گفت آ ...رره همه زدیم زیر خنده گفتیم با کی گفت سع.. سع ..سعید با خنده وتعجب پرسیدم سعید کیه؟ یادش نبود گفت ن ..می ..دونم! زهراگفت از سال هشتاد واندی هی میگه سعید! مهسا گفت چند سال پیش اردو که رفتیم یه آقایی...
-
تولدم مبارک....
شنبه 14 تیر 1393 01:31
در شادی کودکانه برای شاسخین صورتیم فهمیدم قلب من کودک مانده است نگاهم برق زنان هدایای نقدی را دنبال نکرد ! کاش این نگاه تنها در لنز دوربین امشب حک نگردد در اذهان تنهاترین ساحل نشینان این غرق شده به گل بنشیند ! دوست دارم بلند فریاد بزنم آی آدم ها که در ساحل نشسته ! کودکی آرام آرام .... بی ریتم می خوانم ... تولدت مبارک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 تیر 1393 09:00
دیشب همه آمده بودند دست در دست عروسک هایشان وقت رفتن که شد ماندم همه از کنارت بروند تنها که شدیم زانو زدم و تو را که غریبانه خواب رفته بودی بوسیدم به هیچ چیز فکر نکردم حتی به تو تنها دلم برای بوسیدنت تنگ شده بود بغض در نگاهم دوید سر به زیر و آرام از تو دور شدم نگاه ها دلسوزانه حیای در نگاهم را دنبال می کردند و من باز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 تیر 1393 08:00
12روز دیگه تولدمه نمیدونم چه اتفاقی میفته تا پارسال همه چی خوب بود هر سال1ساله میشدم هر سال تو 1 سالگی می موندم امسال تا الانش حس می کنم 60 سالمه رقیه کوچولو رو تو شلوغی بازار گمش کردم ! پروانه وکالتمو نگرفته ازم گرفتن ! یه صندلی تو بهترین دانشگاه رزرو کردم اونم یکی دیگه سرجام نشست! من شمردم چل تا چل تا گذشت ! این منم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 تیر 1393 07:00
خدای من اعتراف می کنم با قلبی کودکانه برای ثانیه ای عارفانه تو را که ندارم نفس که می کشم نفس نمی کشم! حرف که می زنم حرف نمی زنم! راه که می روم راه نمی روم! پس... زمین که می خورم دستم را بگیر تو که بهتر میدانی من هنوز نوپایم!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 تیر 1393 01:28
با عجله چاییمو سر کشیدم رفتم جلو آیینه چادرمو سر کردم به مرتب چادر سر کردن خیلی حساس بودم نشستم رو موکت جلو در بند کفشامو بستم بلند شدم کیفمو برداشتم دیرم شده بود به سرعت بدون اینکه به بچه ها نگاه کنم گفتم خداحافظ درو بستم سمان با عصبانیت صدام کرد برگشتم یه نگاه تندی کرد و گفت ساق دستات کوش؟ چرا نپوشیدی؟ یه حس خوبی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 تیر 1393 01:27
دیشب برات نامه نوشتم حدفش کردم ...... بابا مهدی جان میدونم خودت هواشونو داری ازت میخوام بهم شجاعت بدی +آرامش بابا مهدی جان تو نامه های قبلی برات نوشتم یه دختر سنی اومده بود تو مسجدی که به نامته میگفت :میگن اینجا حاجت روا میشی آرامش ندارم بهم آرامش میده ؟ من که تو رو بابای خودم میدونم و مامان زهرا رو مادرم به من چی به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 تیر 1393 01:26
واسه انجام مراحل فارغ تحصیلی آواره شده بودیم دیگه بهمون اتاق نمی دادن دوس نداشتیم زیاد مزاحم بروبچ ترم پایینی شیم فقط واسه خواب میرفتیم ، بعدظهر که مث لشکر شکست خورده از دانشگاه برگشتیم رفتیم اتاق tvخیلی خسته بودیم ، نظافت چی جوان طبقه 2که خیلی مهربون و دوست داشتنی بود به واسطه آشنایی قبلیمون واسمون از قوری کوچیکش تو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 تیر 1393 01:25
تو در لباس سپید عروسی من با چشمهای خیس شهرها و جاده ها تو را بدرقه می کنم چند ماه بعد من با چمدانی در دست تو با لبخندی ملیح آشنای غربتم می شوی یک شهر فاصله ،کیلومترها راه ،پنج شنبه ها مهمان تو نزدیکتر می شوی شب که به پایان می رسد از پنجر ه های خوابگاه مسیر خانه تو را با دلتنگی نگاه میکنم،پنج شنبه ها مهمان تو این جا من...