واسه انجام مراحل فارغ تحصیلی آواره  شده بودیم دیگه بهمون اتاق نمی دادن دوس

نداشتیم زیاد مزاحم بروبچ ترم پایینی شیم فقط واسه خواب میرفتیم ، بعدظهر که مث

لشکر شکست خورده از دانشگاه برگشتیم رفتیم اتاق tvخیلی خسته بودیم ، نظافت

چی جوان طبقه 2که خیلی مهربون و دوست داشتنی بود به واسطه آشنایی قبلیمون

واسمون از قوری کوچیکش تو جا مربا های شیشه ای چایی ریخت ،چایی ریخت در

حالی که هنوز مانتو سورمه ای کارش تنش بود به دستاش نگا کردم حس  کردم بوی

زباله و وایتکس تو دماغم پیچید به بچه ها نگاه کردم سمان داشت ازش می پرسید حالا

روزانه چقد حقوق میگیری گفت 8هزار تومان به گردو نگا کردم داشت چایی رو تو همون

لیوان می خورد با تعجب نگاش میکردم ، تو این فکر بودم که چطور گردو که از لحاظ مالی

یه سرو گردن از ما بالاتره این چیزا براش مهم نیست، خانم پاشد رفت سر پستش ،گردو

بدجور عصبانی بود به سمان پرید آخه واسه چی از مسایل خصوصیش می پرسی ؟ بعد

رو کرد به هردوتامون و گفت خجالت بکشید چرا چایی نخوردید ......   

........................

حس می کنم هنوز هم همون بغض در نگاه و چشمام موج می زنه ........

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد